Saturday, June 29, 2013

یه روزایی میشه از خوردن بغضت پشت اسکایپ خسته میشی
یه روزایی میشه که نگاه مادر بزرگ دیگه دلنشین نیست، آزار دهندست
همون روزاست که نگاه میکنی میبینی یه سری میگن بهت تو که رفتی اونجا عشق و حال، حالا چه مرگته؟
بعد باید بگی عزیزم هیچ مرگم نیست، خوشی زده زیر دلم دارم چسناله میزنم
البته گشنگیم میزنه زیر دل آدم و دلش برای حتی آلو اسفناج تنگ میشه
باورت میشه الان میتونم یه قابلمه آلو اسفناجو تا ته بخورم؟ یه کلمه هم غر نمیزنم
دلم برای دوستام تنگ شده... همونایی که ساعت 6 صبح میومدن در خونه آدم زنگ میزدن که بیا بریم کله پاچه بخوریم
یا اونی که نصف شب تا صبح میشستیم با هم تو پارک امیر آباد زرت و پرت سیاسی میکردیم
کاش خوشی زیر دلم نمیزد اینا رم نمینوشتم

Thursday, June 27, 2013

خلقت من احمقانه ترین کار خدا بود

دو ساله دارم تنهایی رو مشق میکنم
دو ساله همش خودمو گول میزنم
به زور سعی میکنم آدم مفیدی باشم
سعی میکنم هی به خودم بقبولونم به یه دردی میخورم
تهش میشینم جلوی پنجرهء بزرگ خونه
هی تصور میکنم چی میشه از همین پنجره
همین پنج طبقه رو بپرم پایین
بعد به خودم میگم خاعک تو سر بدبختت کنن! بچه شدی؟ 
و این میشه احمقانه ترین فکر قبل از خواب من تا باهاش کلنجار برم و خودمو به خاطرش تحقیر کنم تا خوابم ببره
دیگه همین سیکلو بگیرید هر شب تکرارش کنید
میشه زندگی من
هیم این توله سگ اون زیر میخونه
ستاره ها نهفته
در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست
هوای گریه با من
هوای گریه با من