Tuesday, December 31, 2013

اسکیمو ها

اسکیمو ها برای ذخیره انرژی کم حرف میزنن
وقتی یه دوست عزیز و قدیمیشون بعد از مدتها میاد پیششون بهش میگن: قهوه؟
طرف با سر تائید میکنه و یه لیوان قهوه میدن بهش و بعد دو تایی تو چشمای هم زل میزنن
قهوه که تموم شد میپرسن: بازم قهوه؟ 
و همین داستان ادامه پیدا میکنه تا از نگاه کردن تو چشمای هم خسته شن

(از گودر)

Thursday, October 3, 2013

یه وقتایی توی وضعیت زندگی تنها بیشتر از همیشه احساس تنهایی میکنی  مثلاً وقتی تو اسباب کشی تنها دونه دونه وسایلو از اینور به اونور میکشی، یه میز نهار خوری دو نفره، چنتا صندلی، یه کمد کوچولو.
 یا وقتی مریضی و یکی ازت میپرسه "تب داری؟" و تو هیچ کسی در اطرافت نیست که دستشو بذاره رو پیشونیت بگه برو خودتو لوس نکن! یا اوه فلانی چه تب ناجوری داری
یا مثلاً وقتی گردنت درد میکنه و میری کرم میخری و خودت باید بمالی اما دستتو که تکون میدی تا انگشت کوچیکه پات تیر میکشه...
همین وقتاست که یهو یکی زنگ میزنه، یکی پیغام میده، یکی ابراز محبت میکنه! شاید الان که دارید اینو میخونید بگید به یه ورم، وقتی نیست خوب زنگش چه فایده، اشک مادر چه دردی از گردن آدم حل میکنه غیر از اینکه دل آدمو به درد بیاره، یا مثلاً گفتن کاش تو بغلت بودم از کسی که نیست.... اما تاثیرشو داره، باز امید میده که اون دردا رو تحمل کنی، اون کرمو با هزار بدبختی به پشتت بمالی، اون آب پرتقالو بری بخری و بزنی تو رگ، اون میز ناهار خوری رو خرکش کنی تا خونه جدید... اینطوری میشه که یواش یواش این دردو تحمل میکنی، پیر میشیا اما بازم نمیمیری، میمونی روی پاهات! منتظر میمونی تا شاید یه روزی عالمی از نو بسازی... که توش گردن درد نباشه، که توش اشک مادر نباشه، سکته پدر نباشه، غم دوری نباشه، تمدید اقامت و هزار کوفت و زهرمار دیگه. حالا درسته الان تحت فشاری اما تموم میشه، خوب میشه، درست میشه

Saturday, June 29, 2013

یه روزایی میشه از خوردن بغضت پشت اسکایپ خسته میشی
یه روزایی میشه که نگاه مادر بزرگ دیگه دلنشین نیست، آزار دهندست
همون روزاست که نگاه میکنی میبینی یه سری میگن بهت تو که رفتی اونجا عشق و حال، حالا چه مرگته؟
بعد باید بگی عزیزم هیچ مرگم نیست، خوشی زده زیر دلم دارم چسناله میزنم
البته گشنگیم میزنه زیر دل آدم و دلش برای حتی آلو اسفناج تنگ میشه
باورت میشه الان میتونم یه قابلمه آلو اسفناجو تا ته بخورم؟ یه کلمه هم غر نمیزنم
دلم برای دوستام تنگ شده... همونایی که ساعت 6 صبح میومدن در خونه آدم زنگ میزدن که بیا بریم کله پاچه بخوریم
یا اونی که نصف شب تا صبح میشستیم با هم تو پارک امیر آباد زرت و پرت سیاسی میکردیم
کاش خوشی زیر دلم نمیزد اینا رم نمینوشتم

Thursday, June 27, 2013

خلقت من احمقانه ترین کار خدا بود

دو ساله دارم تنهایی رو مشق میکنم
دو ساله همش خودمو گول میزنم
به زور سعی میکنم آدم مفیدی باشم
سعی میکنم هی به خودم بقبولونم به یه دردی میخورم
تهش میشینم جلوی پنجرهء بزرگ خونه
هی تصور میکنم چی میشه از همین پنجره
همین پنج طبقه رو بپرم پایین
بعد به خودم میگم خاعک تو سر بدبختت کنن! بچه شدی؟ 
و این میشه احمقانه ترین فکر قبل از خواب من تا باهاش کلنجار برم و خودمو به خاطرش تحقیر کنم تا خوابم ببره
دیگه همین سیکلو بگیرید هر شب تکرارش کنید
میشه زندگی من
هیم این توله سگ اون زیر میخونه
ستاره ها نهفته
در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست
هوای گریه با من
هوای گریه با من

Friday, April 5, 2013

چسناله

میدونی چند وقته کسی دستمو نگرفته؟
از اون دست گرفتنا که نمیخوای دستشو ول کنی، حتی وقتی میخوای دنده رو عوض کنی، حتی وقتی میرسین دم خونشون
میدونی چند وقته کسی نگام نکرده؟
از اون نگاها که دل آدم هورری میریزه پایین، از همون نگاها که دیگه حرفام شنیده نمیشه
میدونی چند وقته کسی بهم نگفته دوست دارم؟
از همون دوست دارمایی که با ذوق میاد، با خوشی میاد، از اون دوست دارمایی که دل آدم غنج میره نه از اون منم دوست دارمای زورکی که پشت تلفن شنیده میشه
میدونی چند وقته تنم شل نشده؟
از اون شل شدنا که فقط با شنیدن یه صدا به وجود میاد، حالا هی تو تمرین تئاتر بگن تنتو شل کن، هی بگن نفس بکش و به هیچی
فکر نکن! مگه میشه؟

دو سال پیش همین موقع ها اومده بودم با هزار امید و آرزو، دو هفته بعدش آرزو رفت و امیدم داره به این نتیجه میرسه که گیه
آره عزیزم زندگیمون همیشه و همه جا سگیه، هر جا هم سگ خودشو داره
صبحا به زور جنازمونو میکشیم میبریم سر کار و عصرا مثل میت میفتیم تو رخت خواب
ملافه هام دیگه بوی تورو نمیدن... فقط بوی خودمه! به قول خواهرم بوی پسر ترشیده

حالا هیم این زیر شهرام میخونه: واران وارانم، واران ترم کرد