Monday, January 30, 2012

تبلیغی برای ساز مخالف

رادیو ای وجود داره
گاهی با تمام مکالمات رادیو مخالفم
گاهی با تمام مکالمات موافقم
گاهی میخواهم یکی از طرفین بحثاشو به خاطر سفسته در بحث بزنم جر بدم
رادیو ای وجود داره
گاهی بدجور به اعتقاداتم فحش میده!
 گاهی حس میکنم که تحریریه و گویندگان یه مشت احمق بیشتر نیستن
رادیو ای وجود داره
گاهی منو به فضای دوستانم در تهران میبره
گاهی به فضای دشمنانم
اما وجود دارد
خوبه که وجود داره
خوبه که یه رادیوی اینترنتی وجود داشته باشه که صدای قشر رادیکال باشه

رادیو فنگ رو از دست ندید
http://radiofang.com/

Sunday, January 29, 2012

بزرگ شدن

میگم اونجوری که دخترا تا حالا منو کردن
!هیچ پسری نکرده
میخنده میگه: هه پسرام کردنت
.میخواستم بگم: یه روزی بزرگ میشیو میفهمی که خیلیا کردنت اما حواست نبوده
اما فقط لبخند معنی داری بهش زدمو گفتم منظورم این نبود.‍‏

خماری

وقتی کسی از خارجه زنگ میزنه
هی بهش نگید قط کن پول تلفنت زیاد میاد
این محبت نیست به قرعان
شاید طرف دلش تنگ شده باشه
 بذارید دلش باز شه بعد خودش قط میکنه
وگرنه میمونه تو خماری صحبت
و خماری بد دردیه

Saturday, January 28, 2012

لبخند معنی دار

میگه عاشق شاملوئم! اصن این آدم خداست
نگاش میکنم
میگه نیما حرف نداره
نگاش میکنم
بعد میگه شعرای سعدی رو بخون ببین خیلیاش چرنده
یا مثلا اول شاهنامه رو باز کن بخون! به نظرم هیچ چیز قابل گفتنی نداره
لبخند معنی داری میزنم

و تو چه میدانی که معنی لبخند معنی دار من چیست؟

Friday, January 27, 2012

غربت نشینی

زندگی تو خارجه مثل رانندگی تو خیابونای استکهلمه
 وقتی یه جایی رو اشتباه رفتی باید دور بزنی و دوباره از اونجا که اشتباه رفتی راهتو اصلاح کنی
مثل خیابونای تهران نیست که بلاخره یه کوچه پس کوچه ای پیدا بشه که به مقصد برسونتت

*از گودر

Thursday, January 26, 2012

بهانه

بچهء همسایه بهونهء مادرش رو میگره
منم
اما یه فرق بزرگی وجود داره
اون گریه میکنه!
 من میشینم لب پنجره و سیگار میکشم
اون باباش هست که بغلش کنه و تو راهرو راش ببره تا یادش بره و حواسش پرت شه
اما من هرچی خودمو بغل میکنم و تو راهرو راه میبرم حواسم بیشتر جمع میشه

*از گودر

یک مداحی و یک شعر

شاعر باید کار خودشو بلد باشه حتی اگر شعری که میگه رو برای یه مداحی بگه
شاید برای شما حرف من مسخره باشه
اما راستش وقتی یک شاعر حتی وقتی نظرش با ما موافق نباشه
اگر بتونه یه نوستالوژی رو زنده کنه شعرش ارزش تحلیل داره
شاعر توی این شعر مجبور نبوده بیادو برای ما داستان بگه! هممون کم و بیش همهء داستانو بلدیم
شاعر فقط اومده و سر نخ داده
و بدون هیچ قصه گویی ما میفهمیم منظورش از جملات چیه
بهر حال من اینو پسندیدم
گفتم شمام گوش بدید 
فارغ از تمام پیش قضاوتهای دههء شصتی

Wednesday, January 25, 2012

نصیحت های یک گرگ به فرزندش

یه جایی از زندگیت میرسه که دیگه نمیتونی با همون آدمایی که جنس خودتن بگردی
گاهی از روی اجبار گاهی از اختیار! دوری من از آدمای مثل خودم از روی اجبار بود
شاید برای تو از روی اختیار اتفاق بیفته
داشتم میگفتم! یه روزی میشه که از جمع خودت جدا میشی و
یهو خودتو توی یه جمع جدید میبینی! با یه سری دیدگاههای جدید
اون موقع ها نترس! سعی نکن مثل بقیه باشی! مثل خودت باش با تمام قابلیت هات
یا تورو همونطور که هستی میپذیرن یا نمیپذیرن! ‏
یا تحسینت میکنن
یا فکر میکنن که خودتو خیلی دست بالا گرفتی
اما هیچ وقت احساس نمیکنی که عفول کردی
اگه بخوای مثلشون بشی نه هیچ وقت خودت میشی نه هیچ وقت یکی از اونا
به خاظر رعایت این اصل از خودم خیلی راضیم

Sunday, January 22, 2012

تهران انار ندارد

 درسته دیگه رو درختای ولیعصر طوطی دیده نمیشه اما یه روزی میشده
درسته غروبا وقتی چراغا روشن میشه دیگه کلاغا از مدرسه خونه نمیان
درسته همونطور که انسانها از شهرهای دیگه به تهران کوچ کردن
حیوانات فرار کردن
اما بازم گربه ها هستن
از نظر من نماد تهران نه خشتک آزادیه و نه مقولهء میلاد
از نظر من نماد تهران همین گربه هان! همین گربه هایی که ما به اونا توجه نمیکنیم
در حالی که آخرین نماد باقی مونده همینان
بیایید سعی کنیم نذاریم گربه ها از تهران برن
بیایید به تعداد گربه هایی که سگمان شکار کرده افتخار نکنیم
بیایید با کسانی که به گربه ها سنگ پرت میکنند برخورد کنیم
بیایید یک بار هم که شده نشان دهیم که انسانیم

http://www.facebook.com/pages/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%AD%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AA-%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D9%85%DB%8C-%D9%88%D8%B1%D8%B2%D8%AF-Iranian-Loves-Animals/130469563708523

Saturday, January 21, 2012

Photo by Him

عکس هایی وجود دارند از دوران تلخی از زندگیت
شاید برای او این عکسها ارزش خاصی ندارند
شاید ارزش پاک کردن هم ندارند اما حتی پس از ماهها وقتی عکس را میبینی
 دوباره احساس میکنی که روحت دختر 15 ساله ایست که ته یک کوچه بن بست دستان هرزهء مردی سعی در دریدن لباسهایش دارد.‏ دختر زار میزند التماس میکند اما هیچکس به دادش نمیرسد! حتی دست توانمند شادی و عاشقانه هایی که بعد از آن اتفاق تجربه کرده .‏
دیگر هرکس نداند او میداند که دیدن این عکس تو را له میکند
اما هنوز هست
سعی میکنی گمش کنی! سعی میکنی فراموشش کنی! اما انگار عکس تو را از یاد نمیبرد
میخواهد تو را زیر قدمهایش له کند
خدا خاطرات و عکسها و عکاسان عکسها را لعنت کند.‏

شوخی های جوانی

رفیقم زنگ زده به یکی می پرسه چطور میشه یه حیوونو آورد فرانسه
می خواستم وسط حرفشون بپرم
 بگم آخی!!! دلت واسه بابات تنگ شده پدر سگ؟

عصر ظهور

میگه: کاش یه روزی برسه که آدما واسه دل همدیگه رو بخوان نه پایین تنه
 میگم: از ظهور آقا امام زمان صحبت کن! واقعی تر به نظر میاد

Friday, January 20, 2012

شانه به سر

شونه به سر عنش خیلی بد بو بود
 هر وقت خونه میرسید میدید بو میاد این ور اون ورو مچرخید ، ‏
اما به فکرش نمیرسید که شاید این بو از کون خودش باشه
 پس هر یکی دو روز خونشو عوض میکرد
 یه روز میرفت بالا درخت بلوط یه روز بالا تپه هنوزم نفهمیده بو عن از کونه خودشه!‏
 باز میخواد خونشو عوض کنه
 شونه به سر موجود بد بختیه و تا وقتی یاد نگیره کون خودشو تمیز کنه بد بخت میمونه

دوست

میدونی اگه وقتی سگی دوستت بترسه که بیاد دور ورت مشکل از اونه نه تو!!!! ‏
یکی از کاراکترای داستان هری پاتر (لوپین) گرگ نما بود
 وقتی که اون تبدیل میشد به گرگ دوستاش هر کدوم تبدیل به یه جونوری میشدن که کنارش بمونن!!! ‏
اگر اونا نمیموندن رفیق نبودن
مثل آدمای دیگه بودن مثل رهگذرایی که تو روز بهشون سلام میکرد

خر حمالی

یه خرایی هستن نمیدونم مال بانه ان یا سردشت یا یه قبرستون دیگه
 یعنی یادم نمیاد
مردم اون شهر تو زمستون به خر نیاز دارن این خرا رو میارن و ازشون بار میکشن
همین که از بهار بهشون نیازی ندارن خرو ول میکنن که تو بیابون یا کوهستان یا هر جایدیگه
چون دیگه بهش نیازی ندارن
 آخر تابستون میرن خرو که نحیف و لاغر شده ور میدارن باز یه هفته بهش یونجه میدن تا باز آماده بشه برا خر حمالی
 احساس میکنم برای دوستای قدیمیم یه چیزی بودم مثل همون خره
تا وقتی تهران بودیم و به دردشون میخوردیم خر خوبی بودیم ازمون بار میکشیدن
همینکه اومدیم یه ور دیگه ولمون کردن تو بیابون خدا آره دوستان! ‏
همینا هنوز به آدم میگن تو مثل داداشمون میمونی و کون آدم میسوزه! آی میسوزه

خاطرات غربتی

یادمه روز آخر ماه آوریل بود
 من خونمو تحویل داده بودم
خونه جدیدمم باید روز اول ماه جون تحویل میگرفتم
 آره یه شب بینش فاصله بود
من رو خونهء مینو خانوم اینا برنامه ریزی کرده بودم.
رفتم اونجا و رفتارشون یه جوری بود که یعنی اصن فکرشم نکن
دست از پا دراز تر اومدم بیرون
ساعت ها دو تا یکی پیش میرفتن
ساعت یازده شده بود من دیگه داشتم خودمو آماده میکردم که تو کیسه خوابم گوشه خیابون بخوابم که یهو تلفنم زنگ خورد. 
یاسی خانوم بود فامیل یکی از دوستامون تو تهران. ‏
گفت: سلام میم، امشب میای بریم کلاب؟
منم یه قیافه جدی گرفتم گفتم: من پایه ام! فقط مشکل اینجاس که اگه من بیام شب نمیتونم برگردم خونه
گفت: آره خوب، خواهرم شهرزاد و شوهرش خیلی دوس دارن امشب بری خونشون!.
 گفتم باشه نیم ساعت دیگه اونجام
هیچی آقا اون شب رفتیم کلاب، تا صبح رقصیدیم، رفتیم خونه شهرزاد و مکران! صبحم چشامو باز کردم! مکران یه صبحونه ی مفصل درست کرده بود
اینجوری بود که من دو تا دوست خوب اینجا پیدا کردم که شاید هیچ وقت نفهمن چقدر مدیونشونم

یک داستان کاملا واقعی

علی در مغازه مشغول کار بودکه در مغازه باز شد.
 ذوق زده به سمت در رفت! خلیل و حمید بودن
علی: شما کجا اینجا کجا؟؟؟
خلیل: هیچی یه آزمونی هست برا تحصیل تو انگلستان با حمید اومدیم توش شرکت کنیم
علی: این همه راه از تبریز پاشدین اومدین که امتحان بدین؟
خلیل: امتحان فرداس! کلیم خوندیم واسش
صبح فردا خلیل و حمید در حال آماده شدن برای رفتن به آزمون
 خلیل: علی ما این آدرسو بلد نیستیم میای با هم بریم؟
علی: آره بعدشم میریم یه آب انار میزنیم
علی و خلیل و حمید به محل آزمون میرسند
خلیل: علی تو که میخوای منتظر بمونی بیا بریم امتحانم بده! شاید قبول شدیا
علی: آخه چرا من اینجا رو ول کنم با شما بیام انگلیس؟ اینجا همه چی خوبه برام!!‏
بله داستان اینجوری شد که علی قبول شد امتحانو و خلیل و حمید رد شدن. با سماجت دوستان و همراهی خانواده علی مجبور شد بره انگلیس برا ادامه تحصیل
علی دو سال بعد با یه دختر انگلیسی که علاقه خاصی به ایران داشت ازدواج کرد و اقامتشو گرفت!‏
  خلیل دقیقا 20 سال بعد رفت تو همون کشور پناهنده شد
 از حمید هم خبری در دسترس نیس
 بعله دوستان! یه اتفاق ساده اینجوری زندگی مردومو عوض میکنه

سوغات

میپرسه از ایران چیزی نمیخوای برات بیارم؟
 میگم چرا!!! مامانمو

خرده خاطرات غربتی

رفتم اداره مالیات برای پیگیری کارت شناسائیم
 یارو گفت برو خونه و منتظر وایسا نامت بیاد
زدم بیرونو ام پی تری پلیرو روشن کردم
 سرمه داشت میخوند
دقیقا همونجاش که معلمش میگه صاف وایسا
 یه آقایی با لباس کاملا قرمز و یه هلاهوب یه چیزی بهم گفت
هد فونو از گوشم در آوردم و
گفتم جانم؟
گفت: ایتالیایی هستی؟
گفتم: نه! چطور؟
 گفت لهجت مثل ایتالیاییاس گفتم: عه! نه ایرانی هستم من
هیچی آقاهه شروع کرد با من حرف زدن
تا به ایستگاه برسیم هم مسیر بودیم
آره این آقاهه یعنی آقای جیسون یک موزیکسین بود که اومده بود بقیه زندگیشو تو سوئد بگذرونه
بعد از چن دقیقه پرسیدم کجایی هستی؟
گفت من ایرانیم!‏ تا 13 سالگی ایران بودم!‏
 البته بازم تا آخر مسیر با هم انگلیسی حرف زدیم
آخرشم یه سی دی از کاراشو بهم داد و گفت تو فیس بوک اددش کنم
منم اددش کردمو شد دوست جدید
منم باز ام پی تری رو روشن کردمو به مسیرم ادامه دادم باز معلم سرمه بهش گفت خوب بود فقط یه نوت اشتباه داشتی

Tuesday, January 17, 2012

مرغ سحر ناله سر کن

سال 87 بود
محمود عارفی مارو برده بود تور! سمت تبریز و اردبیلو جلفا و اونورا
نمیدونم 15ام خرداد بود یا 16ام! البته خیلی هم تو اصل موضوع تفاوتی نداره یه روز اینور یا اونور
دو سه روز تو اتوبوس بودیمو از راه خسته شده بودیم! همش جاده، همش بو و صدای اتوبوس قراضه! یکی دو بارم یه آهنگی محمود خونده بود محض مسخره بازی و ماها خندیده بودیم! اما دیگه حس مسخره بازیم نبود
ته اتوبوس من بودم و شبنم* ، محدثه* و چند نفر دیگه که اصن یادم نمیاد اسمشون چی بود! ‏
نمیدونم کدوممون شروع کردیم
البته الان به نظرم تو اصل موضوع بازم خیلی فرقی نداره که کی شروع کنه مهم اینه که شروع بشه
داشتم میگفتم، شروع کردیم به آواز خوندن!!! از شد خزان شروع شد بعد مرغ سحر بعدش یواش یواش چون در چین و شکنش دارد
و اینا

امروز فیلم پشت صحنهء جدایی نادر از سیمین رو دیدم! خیلی خوب در اومده بود! بعد یهو آخرش دیدم نوشته کاری از محدثه عارفی. بعد یاد این خاطره افتادم
الان داره یه سال میشه که من اومدم سوئد
همون حسو دارم! حس میکنم بازم تو همون اتوبوس کوفتی نشستمو کلافه ام
اما دیگه دوستای اونجوری ندارم که با هم بشینم شد خزانو بخونیم، شاید خدا کمک کرد این رخوت از تنم بیرون رفت‏
شاید اوضامون ردیف تر شد

--------------------------------------------------------
‏* محدثه خواهر محمود یود! همونس که میبردمون تور
‏* شبنم یه دختری بود که چند سالی از ما بزرگتر بود! چون چشم منو شبنم همرنگ هم بود یهو جو کلتو گرفتم که خواهر برادریم! ما هم جو رو پیگیری کردیم حتی تو روز های بعد

Sunday, January 15, 2012

من میم هستم! یک بچه تهران

رادیو فنگ رو گوش میکردم
یه جورایی مغزم تحریک شد که چیزایی بنویسم در باره خودم، در باره شهرم

من خودمو از قشر متوسط شهری میدونم
همون قشری که نصف شهروندای همین شهر به جرم مایه داری باهامون مشکل دارن
مثلا پیش خودشون فکر میکنن اگر اونها وضعیت خیلی خوبی ندارن حتما تقصیر ماست
اگر من دست میکنم تو جیبم یعنی دارم پول اونا رو خرج میکنم
اگر یه روزی سعی کنن سرم کلاه بذارن یا هرچی اصلن پیش خودشون احساس عذاب وجدان نکنن!‏
خوب دارن حقشونو میگیرن دیگه!‏
البته بچه های جنوب شهر خیلی با مرامن! رفاقت حالیشون میشه اما ماها نمیفهمیم!!‏
هیچ وقت نشده خودمو به خاطر وضع مالیم از بقیه بهتر بدونم
همیشه هم برای دفاع از خودم هیچی نداشتم
جز اینکه وقتی میگن مایه داری بیام بگم: نه بابا! مایه داری کجا بود و اینا!‏

من بچهء تهرانم
همونی که همهء بچه های شهرستانی فکر میکنن حقشونو در داشتن شهری زیبا گرفتیم
شهرستانیا یه معیار از تهرانی بودن دارن! راست راست جلو آدم برمیگردن میگن: دخترای تهران همشون جندن
یا پسرای تهران همه دئیوسن
ما هم یعنی همهء بچه های قشر متوسط تهرانی سعی میکنیم همگام با اونا از خودمون بد بگیم که از جمع های دیگه طرد نشیم
اما بازم تهش مجبوریم با خودمون بگردیم

راستش غم نامه های ما یکم محجور مونده
همیشه خوشا به حال روستاییا بود! همیشه خوشا به حال شهرستانیا بوده
همیشه وقتی در باره تهران میگیم باید از کثیفیو ترافیک هم بگیم
همیشه وقتی میخوایم چیزی بنویسیم مجبوریم بنویسیم که فلان وقت پول نداشتم یه ساندویچ بخرم

شرمنده
من از اون آدما نیستم! ‏
من میخوام مثل یه اصفهانی که به شهرش مینازه به شهرم بنازم و بگم شهرم قشنگ ترین شهر ایرانه
میخوام سرمو بلند کنم و بگم تو شهر من نمیشه از کسی آدرس بپرسیو طرف آدرس غلط بهت بده که بخنده
میخوام سرمو بلند کنم و بگم تو شهر من شاید توی دعوا دیگه کسی نیاد وسط که ملتو جدا کنه اما بازم مثل خیلی از شهرا وقتی دعوا بین یه تهرانی و یه شهرستانی باشه ملت نمیریزن شهرستانیه رو به جرم شهرستانی بودن بزنن
میخوام سرمو بلند کنمو بگم شهر من زنده ترین شهر ایرانه با دیدنی ترین مناظر! با مردمی خونگرم
میخوام بگم شهر من شناسنامه ایرانها

آره دوستان! من میم هستم! از قشر متوسط شهری تهران
به خودم و قشرم هم افتخار میکنم

Thursday, January 5, 2012


توی گوشش آهنگ گذاشت و تا جایی که میشد صدا را زیاد کرد
نمیخواست صدای غربت خراشش بدهد
مثل همین برف های دانه درشت که به صورتش میخورد
سر اومد زمستون، شکفته بهارون
آهنگ عوض شد
تو کوهها دارن گل، گل، گل آفتابو میکارن
بغض یکماهه ترکیدو بند نیآمد
صداش چشمه و یادش آهوی جنگل دور